سیاسینگاه خاورمیانه

خاورمیانه پس از آمریکا

افزایش تولید داخلی نفت و گاز اهمیت مستقیم خاورمیانه برای آمریکا را کمرنگ کرده است. به علاوه، رقابت مجدد بر سر ابرقدرت بودن، نیاز آمریکا به انتقال منابع و توجه ها به سمت اروپا و آسیا برای مقابله با روسیه و چین را افزایش داده است.

نویسنده: ریچارد ان. هاس

میدل ایست نیوز: 5 اوت سال 1990 بود؛ تنها چند روز پس از این که عراق به رهبری صدام حسین به کویت حمله و آن را اشغال کرد. جورج اچ. دابلیو. بوش (پدر)، رئیس جمهوری وقت آمریکا، از چمنزار جنوبی کاخ سفید که از همیشه شفاف تر به نظر می رسید، گفت: «این هجوم علیه کویت تداوم نخواهد داشت.» بوش در شش ماه بعد از آن ثابت کرد که پای حرف هایش خواهد ایستاد. او پانصد هزار سرباز آمریکایی را به خاورمیانه فرستاد و یک ائتلاف بین المللی را رهبری کرد تا کویت را آزاد کند.

سه دهه از آن زمان می گذرد و یک رئیس جمهوری بسیار متفاوت در آمریکا، سیاست های بسیار متفاوتی را در پیش گرفته است. ایالات متحده پس از آنکه یاران کُرد خود را در سوریه که در برابر تروریست های داعش دلیرانه جنگیده بودند، در زمان برخورد موشک ها با تاسیسات نفتی عربستان سعودی در کناری ایستاد و هیچ واکنشی نشان نداد. این، خاورمیانه پس از آمریکاست. البته اگر بخواهیم عادل باشیم، با توجه به عدم خروج آمریکا از منطقه، این عبارت کمی اغراق آمیز است. در حقیقت، آمریکا اخیرا نیروهای بیشتری به منطقه اعزام کرده است تا در صورت نیاز از عربستان سعودی در مقابل حملات احتمالی ایران دفاع کند و پاسخ مستقیمی به آن بدهد. اما هیچ چیزی این حقیقت بنیادی را تغییر نمی دهد که آمریکا حضور و نقش خود در منطقه را که برای نیم قرن به آن مسلط بوده، کاهش داده است.

ریشه این گرایشات به زمان ریاست جمهوری جورج دابلیو. بوش باز می گردد؛ به تصمیمی که او بر اساس مشاوره های غلط و طراحی ضعیف، مبنی بر آغاز جنگ علیه عراق گرفت و به یک نقطه عطف در سیاست های خارجی آمریکا تبدیل شد. هزینه های سرسام آور و نتایج ضعیف جنگ، عموم مردم آمریکا را در مخالفت با دخالت های نظامی آمریکا در منطقه بسیج کرد. باراک اوباما، رئیس جمهوری پیشین آمریکا، نیز متاثر از همین دیدگاه ها، هشدارهای خود به دولت سوریه مبنی بر استفاده از سلاح های شیمیایی را به دلیل عبور از خط قرمز و نتایج مرگبار آن، عملی نکرد. اوباما همچنین تصمیم گرفت که در مداخله تحت رهبری ناتو در لیبی که منجر به براندازی رژیم معمر قذافی شد نیز دخالت نکند و این کشور را تقسیم شده و شکست خورده رها سازد.

رئیس جمهوری دونالد ترامپ نیز رویکرد مشابهی از عدم مداخله نظامی در منطقه را در پیش گرفته است. (البته این رویکرد تا پیش از تصمیم او به ترور سردار سلیمانی، فرمانده نیروهای قدس سپاه پاسداران، ادامه داشت.) افزایش تولید داخلی نفت و گاز اهمیت مستقیم خاورمیانه برای آمریکا را کمرنگ کرده است. به علاوه، رقابت مجدد بر سر ابرقدرت بودن، نیاز آمریکا به انتقال منابع و توجه ها به سمت اروپا و آسیا برای مقابله با روسیه و چین را افزایش داده است.

دولت ترامپ خود را به شیوه های بی شماری ورای تظاهر بی میلی به استفاده از نیروی نظامی یا سربازان ثابت در مناطق جنگی، از خاورمیانه دور کرده است. دیپلماسی تا حد زیادی وجود ندارد. ترامپ انتخاب کرده است که از نقض حقوق بشر در عربستان سعودی و مصر چشم پوشی کند. همچنین دولت او هیچ تلاش جدی برای فیصله دادن به نزاع میان اسرائیل و فلسطین نکرده است. اما شاید بتوان گفت بزرگ ترین منشا عدم قطعیت در منطقه، ایران است. دولت ترامپ، با وجود سازش ایران، یک طرفه از توافق هسته ای 2015 کنار کشید. سپس، یک سیاست «اعمال فشار حداکثری» را معرفی کرد که به طور کلی شامل تحریم های شدید اقتصادی است. این تحریم ها اثر قابل ملاحظه ای روی اقتصاد ایران گذاشته است و تخمین ها، سقوط 10درصدی تولید ناخالص داخلی این کشور در سال گذشته را نشان می دهند.

اما اگرچه تاثیر تحریم ها واضح است، درباره هدف آنها نمی توان چنین چیزی گفت. آنچه مشخص است، این است که ایران جنگ اقتصادی آمریکا را به شیوه خود پاسخ خواهد داد. ایران، بارها رفت و آمد نفتکش ها در منطقه (تنگه هرمز که 20درصد ترافیک تانکرهای نفتی در آنجاست) را تهدید کرده و محدودیت های تعیین شده در توافق هسته ای را کنار گذاشته است. با تشدید فشارهای اقتصادی روی نظام ایران، آمریکا و متحدانش باید انتظار پاسخ های بیشتری از جانب ایران را داشته باشند.

این وضعیت، دولت ترامپ را با یک معمای غیر قابل حل مواجه می کند. ترجیح بیان نشده اما واضح آمریکا، تغییر نظام در تهران است. اما 40 سال پس از انقلاب ایران، نظام جمهوری اسلامی همچنان برقرار است. پاسخ نظامی به اقدامات ایران می تواند منجر به نزاعی شود که ترامپ نمی خواهد در انتخابات 2020 تجربه کند. اما از سوی دیگر، اجازه دادن به ایران برای آزادسازی خود از محدودیت های توافق هسته ای 2015، احتمال حمله اسرائیل به ایران را افزایش می دهد که خود پای آمریکا را به جنگ وارد می کند. حتی اگر چنین اتفاقی نیفتد، سستی آمریکا ممکن است منجر به دستیابی همسایگان ایران به سلاح های هسته ای و متوازن کردن توانایی هایشان با ایران و احتمال عقب نشینی بیشتر آمریکا از منطقه شود. چنین روندی در جایی که همین حالا به عنوان بی ثبات ترین منطقه جهان شناخته می شود، یک کابوس است.

بهترین مسیر پیش رو برای آمریکا این است که تغییرات سیاست هایی که از ایران در رابطه با انرژی هسته ای و برنامه موشکی می خواهد، به علاوه رفتار آن در منطقه و چیزی که در مقابل می خواهد پیشنهاد دهد را به صورت شفاف اعلام کند. چنین سیاستی باید به صورت عمومی مطرح شده و نظام جمهوری اسلامی را به توضیح سیاست هایش دست کم برای مردم ایران مجبور کند. نظام ایران ممکن است در مواجهه با فشارهای توامان سیاسی و اقتصادی شدید، با مذاکره موافقت کند، همانطور که به خاتمه دادن به جنگ با عراق موافقت کرد. تا اینجای کار، هیچ اقدامی از سوی آمریکا صورت نگرفته است.

به طور خلاصه، دولت ترامپ یاد گرفته است که عقب نشینی از خاورمیانه نه آسان است و نه بدون هزینه و مخاطره. آمریکا همچنان سهمی در مبارزه با تروریسم، جلوگیری از دستیابی به انرژی هسته ای، حمایت از جریان آزاد نفت و ترویج امنیت اسرائیل و شرکای عربی آن در منطقه دارد. آنچه نیاز است، شفاف است: آمادگی بیشتر آمریکا برای استفاده محدود از نیروی نظامی در صورت نیاز و تمایل به همراه کردن تحریم ها با دیپلماسی. آنچه کمتر شفاف است، این است که آیا می توان در آینده نزدیک دولتی را در کاخ سفید مشاهده کرد که توانایی به کارگیری چنین سیاست ترکیبی را داشته باشد یا خیر؟!

منبع
شورای روابط خارجی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا