خبر اولدیدگاهسیاسیمقالات

عراق، افغانستان و امریکا 20 سال بعد از جنگ

برمر با انحلال ارتش و گارد ریاست جمهوری، نیروهای حرفه ای نظامی عراق را به یک گروه از متحدانی تبدیل کرد که بعدتر زمینه ظهور گروه تروریستی داعش را فراهم آوردند.

نویسنده: جیمز رووِل

میدل ایست نیوز: 23 ماه مه 2023 بیستمین سالگرد تصمیم بسیار مهم پل برمر است که پس از تهاجم سال 2003 تحت رهبری ایالات متحده به عراق، ریاست دولت موقت در این کشور و روند انتقال به دموکراسی پسا-صدام را آغاز کرد.

برمر تصمیم گرفت ارتش عراق از جمله گارد ریاست جمهوری که از صدام حسین حمایت می کرد، را منحل کند. با توجه به شرایط آن زمان، تصمیم عاقلانه به نظر می رسید. هیچ دلیلی برای حفظ هسته اصلی رژیمی که در نتیجه عملیات نظامی سرنگون شده بود، وجود نداشت. با این حال، این تصمیم به ظاهر عقلانی عواقب غیرقابل پیش بینی وحشتناکی داشت.

برمر با انحلال ارتش و گارد ریاست جمهوری، نیروهای حرفه ای نظامی عراق را که بسیاری از آنها مهارت های خاص دیگری نیز داشتند به یک گروه از متحدانی تبدیل کرد که بعدتر زمینه ظهور گروه تروریستی داعش را فراهم آوردند.

ابومصعب الزرقاوی، پایه گذار داعش که در ابتدا القاعده عراق خوانده می شد، به دنبال به راه انداختن جنگی خونین میان سنی و شیعه بود تا روند انتقال به دموکراسی در عراق را غیرممکن و غیرقابل دفاع کند. نیروهای نظامی رژیم بعثی پیشین خیلی زود به آغوش این گروه تروریستی سنی افراطی گریختند.

ائتلاف نامبارک داعش و بعثی های سابق، روند بازسازی عراق را به جهنم تبدیل کرد. خوشبختانه داعش امروز تنها به سایه آنچه در ابتدا بود، تبدیل شده و اگرچه هنوز یک تهدید است، اما هیچ شباهتی با دوران اوج خود و زمانی که ابوعمر البغدادی در مسجد کبود موصل «خلافت» خود را اعلام کرد (ژوئن 2014)، ندارد.

سوال این است که چه عاملی اشغال و انتقال عراق یا افغانستان به دموکراسی را دشوار کرد؟ طالبان که پیشتر توسط ملا عمر رهبری می شد، به اسامه بن لادن پناه داده بود و همین مساله به ایالات متحده یک بهانه واقعی برای تلافی حملات 11 سپتامبر داد. در افغانستان بر خلاف عراق پس از خروج امریکا، دولت محلی و نیروهای نظامی فاسد بودند و توانایی جلوگیری از ظهور دوباره طالبان را نداشتند و اینچنین شد که طالبان در افغانستان بار دیگر در سال 2021 به قدرت بازگشت.

«جنگ علیه تروریسم»، میراث سیاسی 20 ساله امریکا، تبعاتی آشفته و به ویژه در افغانستان، ناامیدکننده داشت. سوال این است که امریکا چرا پا در چنین مسیری گذاشت و از کجای مسیر درگیر قضاوت ها و تصمیم گیری های اشتباه شد؟

یک سری شواهد تاریخی وجود داشتند که از احتمال موفقیت خبر می دادند. امریکا پس از جنگ جهانی دوم موفق شده بود در ژاپن و آلمان غربی دولت های دموکراتیک کارآمد را روی کار آورد؛ اما شرایط سیاسی و فرهنگی در هر دو کشور بسیار متفاوت از عراق و افغانستان بود.

ژاپن و آلمان، هر دو، از نظر اقتصادی و فناوری بسیار پیشرفته بودند و از این رو، افراد شایسته ای وجود داشتند که بتوانند قدرت را پس از جنگ تحویل بگیرند. ژاپن از یک همگنی نژادی و فرهنگی سود می برد که در عراق چندقطبی وجود نداشت.

در عراق یک نفرین عجیب وجود داشت و آنهم این بود که کشوری با اکثریت جمعیت مسلمان شیعه تحت دیکتاتوری اقلیت سنی بعثی بود. در آلمان مسائل در نتیجه تقسیم کشور به دو بخش شرقی و غربی به نوعی «ساده» شده بود، اما تاریخ نشان می دهد که بخش شرقی در دوران کمونیسم در برابر بخش غربی تحت دموکراسی و بازار آزاد، یک شکست تمام عیار بود. نه در عراق و نه در افغانستان، نه نهادهای اقتصادی و سیاسی وجود داشتند و نه حس وحدت فرهنگی و مذهبی. از این رو، این مساله مطرح می شود که برای احیا و بازسازی یک کشور چه شرایطی لازم و کافی قلمداد می شوند؟

اول، بیماری سیاسی که کشور مربوطه به آن مبتلاست، باید به طور کامل هم از نظر نظامی و هم از نظر ایدئولوژیک درمان شود؛

دوم، به عوامل اقتصادی کافی برای بازسازی کشور نیاز است تا از جذابیت گزینه های افراطی کاسته شود؛

سوم، به یک باور فرهنگی نیاز است که بتواند کشور را یکپارچه نگه دارد و به اجماع در مسیر جدید توسعه سیاسی و اقتصادی بیانجامد؛

چهارم، هیچ تصمیم راهبردی نباید اتخاذ شود که این روند را مختل کند.

با نگاهی به موارد یاد شده، می توان گفت که تصمیم 23 مه پل برمر آخرین مورد را نقض می کند؛ اگرچه او در آن زمان راهی برای دانستن این مساله نداشت.

شاید هنوز هم تصمیم برمر در نگاه اول و برای زمان خود معقول به نظر برسد، اما اشتباهی تاسف بار بود. شاید نتوان او را به دلیل تصمیمی که آن زمان گرفت، سرزنش کرد و حتی می توان گفت که عوامل تاثیرگذار دیگری هم در اتفاقات رخ داده پس از آن دخیل بودند. القاعده، در مفهومی که زرقاوی در سال 2003 به آن وفادار بود، از نظر ایدئولوژیک شکست نخورده است.

در عراق هیچ همبستگی فرهنگی یا اتحاد لازم برای ایجاد اجماع در یک مسیر جدید وجود نداشت. به علاوه، عراق اقتصادی نداشت که بتواند مردم را به روند عادی امرار معاش بازگرداند یا آنها را از جنگیدن بازدارد.

اگر شرایطی وجود دارد که نظریه «جنگ عادلانه» در آن قابل اعمال بود، یا مقاومت بدون خشونت (به مثابه گاندی یا مارتین لوتر کینگ پسر) محقق می شد، درک بهتری از روند ساختن، بازسازی و ایجاد یک ملت به دست می آمد.

خیلی از موارد فوق را می توان برای بررسی سلامت سیاسی و سرزندگی هر ملتی در نظر گرفت. حتی در ایالات متحده هم فرهنگی که مردمان را گردهم آورد، وجود ندارد و جامعه به شد دو قطبی است و مردم صرفا آرزوی رسیدن به کلمات و اقداماتی را دارند که بر سر آنها اجماع وجود داشته باشد.

20 سال از تصمیمی که برمر گرفته گذشته و ایالات متحده بازهم در آب های متلاطم گرفتار شده است. جریان امید با جریان آشفتگی و عدم تناسب درهم آمیخته است. سیاست یک جنگ برای عدالت و علیه بی عدالتی است. با این حال، بستن چشم ها به روی مشکلات موجود و اقداماتی که برای احیای باورهای مثبت و نهادهای اقتصادی و سیاسی نیاز است، به معنای پذیرش یک کابوس تمام عیار است.

در یک روند رو به جلو باید به یاد داشت که یک ملت فقط به سیاست یا اقتصاد خلاصه نمی شود، بلکه در نظر گرفتن سلامت جامعه نیز ضروری است. سلامت یک ملت نیز با اجماع بر سر باورهای مثبت درباره این مساله سنجیده می شود که در مسیر پیش رو، اعتماد و اطمینان مردم را متحد می سازد.

منبع
پراویدنس مگزین

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا